یلــداي آنــلاين با خــانواده کوثـر بـلاگ!
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست
يلداي آنلاين با خانواده ی كوثر بلاگ
30 آذر 1395 از ساعت 18 الي 21
مشاعره آنلاين از ديوان حافظ
با حضور کاربران و مسئولین کوثر بلاگ
مشاركت از طريق نظرات اين مطلب و ارسال فقط يك بيت شعر از حافظ با حرف آخر بيت قبل (به صورت مشاعره)
يك كاربر نبايد پاسخ دهنده بيت خود باشد - حتماً پیش از ارسال شعر، صفحه خود را بروزرسانی (رفرش) کنید تا مطمئن شوید کاربر دیگری پیش از شما اقدام به ارسال نکرده باشد.
مجوز ورود: هديه يك صلوات با صدق دل به حضرت مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف
ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثهی تاریخی ارج نمینهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است. دو خصوصیت وجود دارد که به ما حکم میکند که از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده کنیم. اول: زبان فاخر اوست که همچنان در قلهی زبان فارسی و شعر فارسی است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاکِ پیراستهی کامل والا؛ چیزی که امروز از آن محرومیم. … دوم: معارف حافظی است که خود او تکرار میکند که از نکات قرآنی استفاده کرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و دیوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف میکند که نکات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است.
من همین قدر بگویم که حافظ همچنانی که تا امروز شاعر همهی قشرها در کشور ما بوده، بعد از این هم شاعرِ همه خواهد ماند و امید است که هر چه بیشتر ما توفیق پیدا کنیم که معارف این شاعر بزرگ را از اشعارش بفهمیم و شخصیت او را بیشتر درک کنیم و آن را پایهی خوبی قرار بدهیم برای پیشرفت معرفت جامعهی خودمان و فرهنگ کشورمان (مقام معظم رهبري)
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
سلام یلداتون پربرکت
به وبلاگ یاسین خوش آمدید
yasin93.kowsarblog.ir
به كلخنگ و بليط و كشك و قارا
به شال و گيوه و دبيت و چوقا
به گاو ، و بره و ميش و يه جفت بيگ
به ماست و پينه و ، روغن منه خيگ
به سازو رقص و آواز منه دشت
به برف نو نشسته سر منگشت
به هرشهر و ديار كه حونه داری
خجسته باد یلدایت ای ایرانی
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
______
من بنا به دلایلی شب گذشته یلدا نداشتم حیفم امد رشته ای از این مشاعره را در دست
نگرفتهباشم، با عرض معذرت بخاطر چشم پوشی از تاریخ مشاعره آخرین بین شعر را من گفتم :)
سلام.
ایده جذاب و متفاوتی بود:
آرزوی توفیق
سلام…
چه عالی!
خیلی حیف شد که دیر متوجه این حرکت زیبا شدم…
ان شاء الله موفق باشید…
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
من آن فریب که در روی تو می بینم
بس آب روی که با خاک ره بر آمیزد
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام
___________________________
پشتیبان عزیزم خداقوت!
امشب به من خیلی خوش گذشت با این مشاعره :)
البته اولش حواسم به ساعت 21 نبود ولی حالا که دیدم شما هم بعد از تایم مقرر ، مشاعره رو ادامه دادید به خودم جرات دادم بیتی رو ارسال کنم .
اوقات خوبی داشته باشی
التماس دعا
ممنون برای خلق خاطرات شیرین :)
ببخشین اشتباه شد
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست زدامان بدارمت
ببخشین اشتباه شد
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست زدامان بدارمت
دوش آن صنم چه خوش گفت د رمجلس مغانم
با کافران چه کارت گربت نمی پرستی
الحاقیات:
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکر خارا
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
ور باورت نمیکند از بنده این حدیث
از گفته ی کمال دلیلی بیاورم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه در کسی
گوید تورا که باده مخور گو هو الغفور
ديشب به سيل اشک ره خواب مي زدم
نقشي به ياد خط تو بر آب مي زدم
برنامه خوبی بود
ممنون از همه دست اندرکاران
موفق باشید
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
ضمن تبریک و تشکر مجدد
برایتان سلامتی و نشاط ارزومندم.
دریاد کوه در ره و من خسته و صعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
قسم به چشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
اگر بدست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیاه باد و خانمان فراق
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد
الا یا ایها ساقی ادکاسا و ناولها
که عشق آساننمود اول ولی افتاد مشکل ها
آنکه پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم
می کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
بگشابند قبا ای مه خورشید کلاه
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
شب یلداتون مبارک
موفق باشید
الحاقیات:
در این خمار کسم جرعه ای نمیبخشد
ببین که اهل دلی در میان نمیبینم
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک اندار
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گر و باده و دفتر جایی
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
در میخانه بسته اند دگر
اِفتتح یا مفتح الابواب
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
یا رب این آیینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه در خور آمد گردش خط هلالی
زیادتی مطلب کار برخود آسان کن
صراحی مب لعل و بتی چوماهت بی
زکوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
دارم از لطف ازل جنّت فردوس طمع
گرچه درباني ميخانه فراوان کردم
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
تو خوش مي باش با حافظ برو گو خصم جان ميده
چو گرمي از تو مي بينم چه باک از خصم دم سردم
مائیم و آستانه عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
سلام یلداتون مبارک
ببخشید تا بیایم تایپ کنیم ترتیب مشاعره بهم می خوره
شرمم از خرقه آلوده خود مي آيد
که برو وصله بصد شعبده پيراسته ام
شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
درنيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
الآن قّد نِدمتَ وَ ما يَنفَعُ النّدَم
مطرب عشق عجب ساز و نوای دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جائی دارد
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چيزي که باشد زين قبيل
تا نگردی آشنازین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم به دام آمد و معشوقه به کام
در ده بیاد حاتم طی جام یک منی
تا نامه سیاه نجیلان کنیم طی
وصال دوست گرت دست می دهد یک دم
برو که هر چه مرادست در جهان داری
داور دین شاه شجاع آنکه کرد
روح قدس حلقه امرش بگوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی خموش
دل داده ام به ياري شوخي کشي نگاري
مرضيه السجايا محموده الخصائل
یا رب اندر کنف آن سایهی سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
يا رب اين آتش که در جان من است
سرد کن زانسان که کردي بر خليل
من چون خیال رویت جانا به خواب بینم
کز خواب می نبندد چشمم به جز خیالی
سلام و عرض تبریک
شرمنده تا بخواهیم بیتی را بنویسیم یکی دیگر از دوستان نوشته و نا خواسته ترتیب مشاعره به هم می خورد.
ماجراي من و معشوق مرا پايان نيست
هرچه آغاز ندارد نپذيرد انجام
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
لاله ساغر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
ز خون که رفت شب دوش از سراچة چشم
شديم در نظر رهروان خواب خجل
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
ز آنجا که فیض جام سعادت فروغ تست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
________________
به به ! الکی مثلا داریم تشویق میشیم
دل از من بُرد، روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
درا که درد دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی بیاد خطّ تو برآب میزدم
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
سحر با باد می گفتم حدیث آرزو مندی
خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
با سلام و احترام
دوستان دو دقیقه توقف!
قرائت دعای فرج با توجه و صدق دل!
الحاقیات:
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
نمی کند دل من میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشم و فر دولت او
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه ی مردم دادم
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
شیشه بازی سر شکم نگردی از چپ و راست
گر بر این منظر بنشین نفسی بنشینی
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
من نه آن رندم که ترک زاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
ببخشید من هر بار رفرش میکنم تا تایپ کنم نظرات بعدی ارسال میشه
دردم از یار هست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب کرا داور کنم
دور فلکي يکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
میخواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطر گردان را شکر در محجر اندازیم
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
با سلام
ضمن تبریک و تشکر از مشارکت کاربران محترم
لطفاً پیش از ارسال بیت مورد نظر، یکبار صفحه را رفرش کنید شاید کاربر دیگری زودتر از شما پاسخ ارسال کرده باشد. در این صورت بیت شما، ترتیب مشاعره را برهم خواهد زد.
در صورتی که مشاهده کردید کاربری قانون مشاعره را رعایت نکرده، نظر وی را نادیده بگیرید و با شعر قبل از آن ادامه دهید.
متشکرم.
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن اين زمزمه مگسل
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی خموش
????????
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
یا رب زچشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار
من شکستة بدحال زندگي يابم
در آن زمان که به تيغ غمت شوم مقتول
از بس که چشم مست در این شهر دیده ام
حقا که می نمیخورم و اکنون سرخوشم
توئي آن گوهر پاکيزه که در عالم قدس
ذکر خير تو بود حاصل تسبيح ملک
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون
روي سوي خانة خمار دارد پير ما
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان نددی تا خوش و آسان بروم
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
یارب امان ده تا بازبیند
چشم محبان روی حبیبان
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب، هجران سرآمدی
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
همایی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نا اهل افکندی
وصال او زعمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پر، هوس شود خاک در سرای تو
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار باز آید
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت می شکند گدای تو
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گُذر نکرد
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
دم از ممالک خوبی چو آفتاب زدن
تورا رسد که غلامان ماهرو داری
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون
روي سوي خانة خمار دارد پير ما
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
آیین زشر فتنه آخر زمان شدم
الا یا ایها الحاقی ادرکاسنا و ن اولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده دربازم
————
سلام و احترام
شرکت کنندگان محترم ضمن تشکر لطفا به حرف آخر بیت قبل توجه فرمایید.
بیت جدید باید با حرف آخر بیت قبل ارائه شود.
متشکریم.
در آسمان نه عجب گر به گفتة حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
دانی که چنگ و عود جه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تغریر می کنند
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
دوش ميآمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوب
جامه ای بود که برقامت او دوخته بود .
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چون تیره رای شوی کی گشایدت کاری
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
اگر دلم نشدی پایبند طره او
کی ام قرار درین تیره خاکدان بودی
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وآن دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
ترسم این قوم چه لچبر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
تو ک کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی
میان او که خدا آفریده است ازهیچ
دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاده است
مگر به روی دلارای یار ما ورنه
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
دل دیوانه ازآن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف او زنجیر کنم
دوستان ” میم” بدهید لطفا :)
آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
دلم ز صومعه بگرفت خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
باب دل را هست مفتاحی عظیم
اوست بسم الله الرحمن الرحیم
—————–
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم
زان چه آستین کوته و دست دراز کرد
انار ها را دانه دانه میکنم
آخرین دانه اش هم تمام میشود
آخرین برگ پاییزی امشب میریزد
کاش آخرین روز پاییز آخرین روز نبودنت باشد….
اللهم عجل لولیک الفرج
#یلدای_مهدوی
الحاقیات:
من خاکی که ازین در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
روز عید است و من امروز در آن تدبیرم
که دهم حاصل سیروزه و ساغر گیرم
راز سر بسته ی ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله ی شبگیر نبود
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
الحاقیات:
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
با سلام خدمت شما خواهران مهربانم
خیال روی تو بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم
بیا که لعل وگهر در نثار مقدم تو
زگنج خانه ی دل می کشم به مخزن چشم………
اللهم عجل لولیک الفرج……..
با سلام و احترام
کاربران محترم ضمن تشکر از توجه شما لطفا به زمان مشارکت توجه فرمایید.
موفق باشید
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
12. روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
…
1. حافظ وظیفه ی تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشیند یا شنید
پیشاپیش یلدا مبارک
http://ecardo.neno.ir/view/happyyalda.html
الحاقیات:
باسلام و خداقوت.
رونق عهد شباب است دگر بستان را مي رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
اي صبا گر به جوانان چمن باز رسي خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را
گر چنين جلوه كند مغبچه باده فروش خاكروب در ميخانه كنم مژگان را
اي كه بر مه كشي از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم اين قوم كه بر درد كشان مي خندند در سر كار خرابات كنند ايمان را
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب كان سيه كاسه در آخر بكشد مهمان را
هر كه را خوابگه آخر مشتي خاك است گو چه حاجت كه به افلاك كشي ايوان را
ماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد وقت آن است كه بدرود كني زندان را
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش ولي دام تزوير مكن چون دگران قرآن را
الحاقیات:
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
الحاقیات:
«حضرت حافظ می فرماید :
برسرآنم که زدست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید»
ولی دراین زمان باید دید مانند قدیما از دستم بربیاید کاری برای کسی انجام می دهیم یا نه اینکه منتظریم دیگران اولین قدم رو بردارند .
الحاقیات:
سلام علیکم
الا یا ایها الساقی ادرکا سا ونا ولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
الحاقیات:
در هرخانه ایی و بر سه هر طاقچه، رف و كتابخانه ای پس از قرآن مجید دیوان اشعار حافظ یافت می شود. شب یلدا كه از مراسم كهن ایرانیان است، با تفألی به حافظ مزین می شود. درهرگرفتاری ، شادی غم و یا اندوهی اشعار حافظ وصف الحال یا راهگشای گرفتاران است. دیوان حافظ تنها كتابی است كه فارسی زبانان پس از قرآن كریم برای استخاره به آن توسل می جویند.
پایایی نام حافظ و اشعار او نه تنها در میان ایرانیان كه در میان ملل مسلمان از قبیل تركیه و هندوستان و طی دو سده اخیر در میان اروپایی نشان از عمق شعر حافظ دارد كه از عمق جان او برخاسته و لاجرم بر دل خوانندگان می نشیند.
” خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی یكی از بزرگترین شاعران نغزگوی ایران است … نام پدرش را ” بهاءالدین” نوشته اند و ممكن است بهاءالدین علی الرسم لقب او باشد… تذكره نویسان نوشته اند كه اجداد او اصلاً از كوپای( كوهپایه) اصفهان بوده اند و نیای او در ایام حكومت اتابكان سلغری از آنجا به شیراز آمد و در همان شهر متوطن شد و نیز چنین نوشته اند كه پدرش بهاءالدین محمد بازرگانی می كرد و مادرش از اهل كازرون و خانه ایشان در دروازه كازرون شیراز واقع بود.
سحر زهاتف غیبم رسید مژده بگوش كه دور شاه شجاعست می دلیر بنوش
*****
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین غافل مشو كه كار تو از ناله می رود
*****
و حافظ گوید: در خرابات مغان ما نیز همدستان شویم كاین چنین رفته است از روز ازل تقدیرما”
*****
و حافظ گوید: با تو آن عهد كه در وادی ایمن بستیم همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
*****
عكس روی تو چو در آینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد”
*****
” به شعر حافظ شیراز می گویند و می خندند سیه چشمان كشمیری و تركان سمرقندی
حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید تا حد عصر و چین و به اطراف روم و ری”
الحاقیات:
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
شعر حافظ در مورد شب یلدا بر سر آنم که گر ز دست برآید
یلدا -هندوانه - شب
سلام و عرض ادب ….
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش بارندان
که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدایا در دل اندازش که بر مجنون گذر آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هرسال
چونسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست بازلفت
بفرما لعل نوشین را که حالش با ما قرار آرد
در این باغ ار خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جوی و سروی در کنار آرد
الحاقیات:
بزرگواران ببخشید قوانین و ساعت رو ندیدم.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
دیر نرسیدم که؟؟؟
(غزل کامل در لینک http://dokhtarelor.kowsarblog.ir/?p=309178&more=1&c=1&tb=1&pb=1 مثلا فال شب من بود)
تایید کن مرا که ز حافظ نوشته ام … ;)
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
سلبام
طرح بسیار جالبی هست.ممنونم از شما
این شعر واقعا خیلی قابل تامل و تفکره…"امید دارم لذت ببرید…”
تاب بنفشه می دهد طُره مشکسای تو / پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز / کز سر صدق می کند شب همه دعای تو
خرقه زهد و جام می گر چه نه در خور هم اند / این همه نقش می زنم از جهت رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود زِ سر / کاین سر پُر هوس شود خاکِ در سرای تو
من که ملول گشتمی از نَفَس فرشتگان / قال و مقال عالمی می کشم از برای تو
مِهر رُخَت سرشت من خاک درت بهشت من / عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو
دلقِ گدای عشق را گنج بود در آستین / زود به سلطنت رسد هر که بود گدای تو
شاهُ نشینِ چشمِ من تکیه گهِ خیال توست / جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن / حافظ خوش کلام شد مرغِ سخن سرای تو
(رسیدن به این معرفت…."عشق تو سرنوشت من ، راحت من رضای تو"….را برای همه شما دوستای عزیز کوثر بلاگی آرزو دارم….)
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
حافظ
با سلام و احترام
کاربران محترم ضمن تشکر از توجه شما لطفا به تاریخ مشارکت توجه فرمایید.
موفق باشید
در دراز ترین شب سال
رأس ساعت 20
برای فرج مولایمان
همه با هم زمزمه میکنیم
إِلَهِي_عَظُمَ_الْبَلاءُ…
طرح سراسری قرائت دعای فرج
در شب یلدا
دردم از یاراست و درما نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
٦٠ ثانیه دیر آمدن صبح زمستان
باعث شده “یلدا” همه بیدار بمانیم!
١٠ قرن نیامد پسر فاطمه…
اما شد ثانیه ای تشنه دیدار بمانیم؟
اللهم عجل لولیک الفرج❉❤️
بـــســم ربــ الـمـــهــدی (عـــج)
شـب یلداست در راه و دلم یلدا نمیخواهد
در ایـــن آوارگی مرغ دلـــم ماوا نمیخواهد
خزان با اینـــهـمه بی رحمیش در دام دی افتاد
بلی این است تقدیر خزان حاشـــا نمی خواهد
همه شبها شــب یلداست در این روزگار غم
بدون وصــل با یارم دلم فردا نمی خواهد
شنیدم یار من یـکـباره از ره می رسد به به به
یتیـمی نیست در عالم که او بـابـا نمی خواهد
شــبم در فکر دیدارش بسر شد تا سحـر یا رب
خوشا وصلش به بیداری دلـم رویا نمی خواهـد
در این شام فراقـش دل پی صبح فرج باشـد
دلم یلدا نمی خواهـد دلم یـلدا نمی خواهـد
????ألـلَّـھُــــــمَــ ؏ َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج! ????
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
با سلام وعرض ادب واحترام
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
http://yazd-alzahra.kowsarblog.ir/?p=309043&more=1&c=1&tb=1&pb=1
ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت
می گفت این سرود و می ناب می زدم
با سلام و احترام
به پيشواز مسابقه ميرويم از امشب :))
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
اين راز سر به مهر به عالم سمر شود
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
بسم الله
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
با سلام…
ما می تونیم شرکت کنیم؟؟؟؟
—————-
با سلام و احترام
البته. همه کاربران سامانه کوثر بلاگ در صورت تمایل می توانند، شرکت داشته باشند.
از توجه شما متشکریم.
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب