دومین مشاعره آنلاین کوثر بلاگ !
زبان شعر برنده ترين سلاح فرهنگى است
توجه به مقوله شعر و شاعرِ خوب بودن،
منافاتی با علمیّت و فضل و هیچ یک از مقولات مهم حوزههای علمیه ندارد.
فراخوان دومین مشاعره آنلاین در سامانه کوثر بلاگ
نحوه مشارکت
جهت شرکت در این فراخوان از طریق نظرات ذیل این مطلب، یک بیت شعر مطابق قوانین، ثبت گردد.
قوانین مشاعره
موضوع مشاعره آزاد است.
بیت جدید با آخرین حرف بیت قبلی آغاز شود.
شاعر باید حتما ذکر شود.
یک کاربر می تواند نامحدود در مشاعره شرکت نماید، اما نباید دو نظر بدون فاصله با نظر شخص دیگر، ارسال شود (شرکت کننده نباید پاسخ دهنده شعر خود باشد.)
نظرات حاوی ابیات تکراری و بیش از یک بیت و خارج از قوانین، بدون تذکر حذف می گردد.
( با کلید ترکیبی ctrl+f یا همان سرچ صفحه جاری، ( در صفحه فراخوان )، از تکراری نبودن بیت خود قبل از ارسال مطمئن گردید).
شرکت برای عموم کاربران فضای مجازی آزاد است.
زمان
11 فروردین 95 از ساعت 7 صبح الی 12 شب.
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حیّ توانا
شاعر: سعدی
از سر کشته خود می گذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
شاعر: حافظ/ غزل 124
سلام شما آخرین وقت را ساعت 11.30 اعلام کرده بودید. ما از تمدید تا ساعت 12 بی اطلاع بودیم!!!!
ما هميشه پي جواب توايم
اي غروب سئوالي دنيا
سروده علي اكبر لطيفيان
در مجمع خلايق حق فاطمه يكي است
اين وحدت است شامل كثرت نمي شود
سروده جواد محمد زماني
نذر و فتوح و صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
————–
شکر خدا که نوکر آل پیمبریم
شکر خدا که شیعه زهرا و حیدریم
محمد فردوسی
از تمامی دوستان شرکت کننده صمیمانه متشکریم.
الحاقیات:
نمی دانم چرا مستی، کجا رفتی کجا هستی؟
قسم خوردی و بشکستی؛ نهادی زیر پا پیمان
بضاعت پور
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن
فریدون مشیری
طائر گلشن قدسم ندهم شرح فراق
که دراین دام گه حادثه چون افتاده ام
حافظ
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است
حافظ
دوش دیدم که ملائک درمیخانه زدند
گل آدم بسرشتندوبه پیمانه زدند
سعدی
لـبِ چـون غـنـچـه ی گـل، بازکن و فاش بگو
سـرّ آن نـقطه که کار من و دل مشکل کرد
امام خمینی(ره)
نبايد بستن اندر چيز و کس دل
که دل برداشتن کاريست مشکل
سعدي
-ثـــــلاثین و ثـــــلاثین و ثـــلاثین
به حق سوره ی طه و یاسین
ابراهیم پور جاسم
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
حافظ
دشمنِ دینِ خدا ، خار شد و ابتر شد
نبیُ اللّه ، در این روز “اَبَاالْکَؤثَر” شد
پوریا باقری
از هر طرفی که گوش کردم
آواز سوال حیرت آمد
حافظ
یار مرا،غارمرا،عشق جگرخوارمرا
یارتویی،غارتویی،خواجه نگهدارمرا
مولانا
روشنی عقل به جان دادهای
چاشنی دل به زبان دادهای
نظامی گنجوی
هان مشو نومید چون واقف نئی از سرغیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
حافظ
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
حافظ
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
شیخ بهائی
تیر ومرداد واردیبهشت
بسی آید که ماگل باشیم وخشت
سعدی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است
حافظ
ای که در نسیه بری همچون گل خندانی
پس سبب چیست که در دادن آن حیرانی
سعدی
یکی دیوانهای را گفت: بشمار
برای من، همه دیوانگان را
جوابش داد: کاین کاریست مشکل
شمارم، خواهی ار فرزانگان را
شیخ بهایی
تکیه بر جایگه بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
سعدی
دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
شیخ بهایی
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری
حافظ
تا که قنداقه ی زهرا به سَرِ عرش رسید
همه ی عرش ، پُر از فاطمه سَرتاسَر شد
پوریا باقری
یاس نبیُّ و شجر حیدر است
یار علی، تاج سر حیدر است
پشت و پناه و سپر حیدر است
عظیمی
هر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نماند بسی
سعدی
نقـاش نبودم ز سر ذوق کشیـدم
شمعی که دلش بونه ی پروانه گرفته
ایرانی نسب
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
حافظ
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
یغمایی
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سوی نشانه ای که ندارم
سید حمید رضا برقعی
درد عشق ار چه دل از خلق نهان ی دارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست
حافظ
دریغ است که ایران ویران شود
کنام پلنگان وشیران شود
فردوسی
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
رودکی
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید
سعدی
توحید از پا تا به سر قـرآن ســر تا پـــــاست این
با یک جهان نور و ضیاء خورشید نا پـیداست این
سازگار
تاريخ می داند فدک تنها بهانه است
وقتی بهشت آذين شده در آرزويت
سید حمیدرضا برقعی
ایران عزیز خانه ماست
میهن ،وطن،آشتیانه ی ماست
فردوسی
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
زشوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا
بابا طاهر
دوستان به که زمن یاد کنند
دلی بی دوست دلی غمگین است
پروین اعتصامی
یار مفروش بدنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروحثه بود
حافظ
یکی روبهی دید بی دست وپای
فروماند از لطف وصنع خدایی
سعدی
یار علی هیچکس، نباشد الّا تویی
چشمۀ غیرت تویی، اصل تولا تویی
میرزایی
یکدمک با خود آ، ببین چه کسی
از که دوری و با که هم نفسی
رودکی
گلشن رضوان ز تو شد منجلی
محو وجودت شده مولا علی
کلیشیمی
دراین بود درویش شوری درنگ
که شیری درآمدشغالی به چنگ
سعدی
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
هوشنگ ابتهاج
مزن برسر ناتوان دست زور
که روزی بیفتی به پایش چه مور
فردوسی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
رهی معیری
یک شب چهل یهود مسلمان تو شدند
این هم نشانۀ دگر چادر توبود
نظری
توکه زمهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهد آدمی
سعدی
روزی که می سازیم گلزار حسن را
راضی ز دست ما دل خرسند زهراست
ژولیده
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
تو منزّه ترینِ زن هایی
بر بلندای نور، تنهایی
غفورزاده
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کوی خرابات مقام است
«حافظ»
درک مقام توست که امکانپذیر نیست
ورنه تو را به عالم امکان، نظیر نیست
مجاهدی
اشتیاق حبیب، پُر كرده ست
عطر ناب «لِیُذهِبَ عَنكُم»
غفور زاده
در آن ساعت كه خواهن اين و آن مُرد نخواهند از جهان بيش از كفن برد
سعدي
میتوان با محبت تو رسید
به رهایی به روشنی به امید
غفور زاده
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
کاظم بهمنی
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
ببخشید اشتباه شد
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
هوشنگ ابتهاج
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
شاعر: مولانا
روبر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
حافظ
داد فرمان، خدا به پیغمبر
كه: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انحَر»
غفورزاده
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگرایشان دانند
حافظ
تا سه شب، قوت خویش را هر شب
به یتیم و اسیر و مسكین داد
غفور زاده
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنهکار کرده است
فاضل نظری
روز محشر كار ما با فاطمه (س) است
نقش پيشاني ما يا فاطمه (س) است
سایت شهید آوینی
تا فاطمه پاره تن پیغمبر
بانوی بزرگ جنت و فخر بشر
آمد به وجود از سراپرده غیب
بستود و را خدا به نص کوثر
شاعر: حسین لاهوتی
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجتست
حافظ
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
حافظ
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
مولانا
یارب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعره های قلقلش اندر گلوببست
حافظ
آفاق را گردیده ام مهربتان ورزیده ام
خوبان فراوان دیده ام اما توچیز دیگری
دهلوی
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
حافظ
آنجا كه پاي كفو علي هست در ميان
هر دختري كه لايق وصلت نمي شود
جواد محمد زماني
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
حافظ
تو نیکی میکن دردجله انداز
که ایزد دربیابانت دهد باز
سعدی
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ زآب حرام ما
حافظ
تسبيح تو كه تربت حمزه به قاب داشت
در سينه اش شميم دعاهاي ناب داشت
جواد محمد زماني
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
حافظ
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
حافظ
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
سعدی
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
سعدي
عیدیست صوفیان را وین طبلها گواه
ور طبل هم نباشد چه کم شود ز عید
مولانا
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
حافظ/ غزل 294
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
سعدی
مو که چون اشتر قانع به خارم
خوراکم خار و خرواری به بارم
باباطاهر
دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم!
حافظ/ غزل 324
دلا خوکن به تنهایی کهاز تنها بلا خیزد
سعادت آن کسی بیندکه ازتنهابپرهیزد
سعدی
نور ماه و ستاره و خورشيد
چقدر پيش چشم تو تارند
علي اكبر لطيفيان
یک بدن که طاقت روح وسیعش را نداشت
لاجرم تکثیر شد در جای جایِ پنج تن
لطیفیان
در دایره قسمت ما نفطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
شاعر: حافظ
در مجمع خلايق حق فاطمه يكي است
اين وحدت است شامل كثرت نمي شود
جواد محمد زماني
در شگفت از تو قدسیان ماندند
سورۀ نور و هل اتی خواندند
اسماعیلی
تو همان سيب روشني كه از ل
از درخت خدا پيمبر چيد
علي اكبر لطيفيان
دور فلَک، ز گردش دستاس فاطمهست
فضه، خجل ز دست پر آماس فاطمهست
غفور زاده
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
حافظ
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد
شاعر:حافظ
روز ميلاد تو براي رسول
به خداوند “روز مادر “بود
علي اكبر لطيفيان
احمد به یمن تو شده پر افتخار تر
لحظه به لحظه، واله و چشم انتظار تر
مجاهدی
تو مظهر ذات لا یزالی زهرا
مجموعه اوصاف کمالی زهرا
با این همه اعتبار، ای طایر قدس
پر سوخته و شکسته بالی زهرا
شاعر: جواد محدثی
روزی که مکه، عطر پر جبرئیل داشت
در سر، اَمین وحی، هوای خلیل داشت
مجاهدی
تو عصمت خدا و بهشت محمدی
تو مفتخر به امابیهای احمدی
مجاهدی
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدار
سعدی
تو عصمت خدا و بهشت محمدی
تو مفتخر به امابیهای احمدی
مجاهدی
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
حافظ
با پوزش اشتباه شد.
مادر آب تویی و پدر خاک علی
آب و خاکی که گلم را به وجود آورده
محسن عرب خالقی
رخش تا کرده در دل جلوه از مهر
بخوبی آفتاب خاورستم
بابا طاهرهمدانی
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخور
خیام
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی
با سلام و احترام
ضمن تبریک میلاد با سعادت حضرت زهرا علیها سلام و گرامی داشت روز مادر
از حضور و استقبال کاربران محترم متشکریم
دوستان تاریخ مشارکت از روز 11 است ولی به احترام حضور و همراهی اشعار درج شده که طبق قوانین است حذف نمی گردد.
درج شعر نو ممانعتی ندارد.
آخرین بیت، از ساعت درج نظر مشخص است. بالاترین بیت.
موفق باشید.
با سلام و عرض ادب و پوزش، متوجه نشدم که آخرین بیت کدام است؟ از بالا آخرین بیت به حساب می آید یا ….
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
مولانا
سلام
تشکر از حُسن سلیقه ی شما بزرگواران !
من خیلی از مشاعره لذت می برم!
دل سیاه، صفای حرم چه می فهمد
حظور مادری ات را شلمچه می فهمد
سید حمید رضا برقعی
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
حافظ
سلام و عرض ادب
مشاعره، شامل اشعار نو نمیشه؟
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب