چهارمین مشاعره آنلاین
بسم الله الرحمن الرحیم
ن و القلم و ما یسطرون (و علم آدم الاسماء کلها)
چه بخواهيم، چه نخواهيم بايد بپذيريم كه روح ما با شعر رفاقتی ديرين، و پيوندى جاويد و ناگسستنى دارد. سهم شعر در حراست و نگاهبانى زبان پرارج پارسى و ادب و عرفان اين سرزمين چشمگير است. شعر، يار ديرين و دلبر شيرين مردم اين مرز و بوم است که طى اعصار و قرون با روح و جانشان درآميخته است.
سـلام
در این روزهای طولانی تابستان با یک مشاعره داغ موافق هستید؟
می خواهیم سخنانِ گرم و پر شور و جذبهی عطّار و مولوى و سنايى را در كسوت شعر بشنویم و حكايت و شكايتهاى نى پرخروش مولانا را با زبانِ گرم شعر استماع كنيم.
کاربران عزیز و میهمانان ارجمند کوثربلاگ از شما دعوت می شود در این مشاعره با ما همراه شوید:
♥ قوانین مشاعره
♦ موضوع مشاعره آزاد است.
♦ بیت جدید با آخرین حرف بیت قبلی آغاز شود.
♦ نام شاعر ذکر شود.
♦ یک کاربر می تواند نامحدود در مشاعره شرکت نماید، اما نباید دو نظر بدون فاصله ارسال کند (شرکت کننده نباید پاسخ دهنده شعر خود باشد.)
♦ چنانچه به علت همزمانی ارسال، دو یا چند نفر پاسخ ارسال کردند ملاک برای ادامه مشاعره بیتی است که زودتر ثبت شده باشد.
♦ نظرات حاوی ابیات تکراری و بیش از یک بیت و خارج از قوانین، بدون تذکر حذف می گردد.
( با کلید ترکیبی ctrl+f یا همان سرچ صفحه جاری، ( در صفحه فراخوان)، از تکراری نبودن بیت خود قبل از ارسال مطمئن شوید)
♦ شرکت برای عموم کاربران فضای مجازی آزاد است.
♥ نحوه مشارکت
جهت شرکت در این مشاعره از طریق نظرات ذیل این مطلب، یک بیت شعر مطابق قوانین، ثبت گردد.
♥ زمان
شنبه 12 مرداد لغایت یکشنبه 20 مرداد
لطفاً از دوستان خود برای مشارکت در این طرح دعوت کنید
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی
اخوان ثالث
وصالِ دولتِ بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خوابزده
حافظ
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشتِ من دیدارِ سرو و سوسنِ تو
قیصر
نیست جز بیرون در جای اقامت حلقه را
راه در دلها نیابد چون بود گفتار کج
صائب تبریزی
يارا يارا گاهی دل ما را
به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسيحا
به دميدن آهی روشن کن
قیصر
تنی پا تا به سر خواهش، دلی فرجامِ فرسایش
سری افتاده پیشِ تیغِ تقدیرِ مسلمانی
یوسفعلی میرشکاک
به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی
متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت
سعدی
از صراط المستقیم شرع پا بیرون منه
تا توان از پل گذشتن، نگذرد رهبر ز آب
صائب
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
سعدی
تو مو می بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارت های ابرو
وحشی بافقی
نه که این بار چو هربارِ دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز، اگر خواهم رفت
وحشی بافقی
آی، دان اولدوزی، منی سن یاخشی تانیرسان که سحر
افقی خلوت ادئب راز و نیاز ایله میسن
شهریار
ز نیرنگِ فسونپردازیِ الفت چه میپرسی؟
تو در آغوشی و من کُشتهی از دور دیدنها
بیدل دهلوی
تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
سعدی
تو چه دانی که پسِ هر نگه سادهی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟
یا نگاه تو که پرعصمت و ناز
بر من افتد چه عذاب و ستمیست؟
اخوان ثالث
در دایره وجود موجود علیست
اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست
گرخانه اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علیست
مولانا
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
حافظ
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
یا وفا یا خبر وصلِ تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
حافظ
تنها نه منم کعبه دل بتکده کرده
در هر قدمی صومعه ای هست و کُنِشتی
حافظ
مگس به هر کجا به جز مگس نیست
ولی عقابِ در قفس، خودش نیست
قیصر
یاد زلفت کردهایم و نام زلفت بردهایم
هم پریشان گشتهایم و هم پریشان گفتهایم
عطار
نتوان وصف تو گفتن که در وصف نگنجی
نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی
ثنایی
شمع را در بزم بهرِ سوختن آوردهاند
فکرِ انجامم* مکن، گر دیدهای آغازِ من
بیدل
*انجام: عاقبت
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی شکست
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش
سعدی
شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
حافظ
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
حافظ
دردِ مرا به گیتی دارو پدید نیست
دردی که از فراق بُوَد دردِ بی دواست
عنصری
کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد !
«دلی» که این همه از دستِ روزگار کشید؟
شهریار
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
حافظ
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
مولانا
از این باب پروردگار عالم پناه
به تاوان این اشتباه و گناه
مهجده انتظاری
یاعلی در یک شبی، من زیرورو کردم تمام واژه ها
واژه ای پیدا نشد در وصف تو،جان کلام واژه ها
زهرا پیربالایی
یاعلی در یک شبی، من زیرورو کردم تمام واژه ها
واژه ای پیدا نشد در وصف تو،جان کلام واژه ها
زهرا پیر بالایی
تا کنم برای مولا سربازی
چشم شیعان به غدیر است
تا برای ظهور کنند جانبازی
نرجس خاتون محمدی
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
سعدی
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
«حافظ»
در راه او نشستیم چندان که خاک گشتیم
زین بیشتر چه باشد صبر آزمایی ما
بیدل دهلوی
روز عرفه، دعا برا همدیگه یادمون نره
در دست خدا آینهای جز دلِ ما نیست
آیینه شمایید، شما را نفروشید
_________________
روز عرفه است. دعاتون میکنیم، دعامون کنید
دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
ما غافل و در وادی مشعر خبری بود
در محفل حجاج صفای دگری بود
اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود
علامرضا سازگار
ـــــــ
التماس دعاااا در لحظات خلوت قشنگتان در روز عرفه!
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
قیصر
شمع بین، سوختهی آتش و او مُردهی شمع
گوییا عاشق ازین هردو، کدام است امشب؟
اثرِ عکسِ لبِ توست، درونِ مِیِ ناب
که صفایی عجب اندر دلِ جام است، امشب
سلمان ساوجی
یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
وحشی بافقی
در جاده ی تهدید بسی لنگ زدی
تا اینکه اوباما ، به حسن زنگ زدی
از راه مذاکره چو وارد شده ای
یعنی که لگد به آتش جنگ زدی
محمد حسن هاشمی
می روی و گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
امیر خسرو دهلوی
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تـــــو را دوست دارم
قیصر امین پور
در جام فلک باده بی دردسری نیست
تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
در دامن این بَحر فروزان گُهری نیست
چون موج به اُمید که آغوش گشاییم؟
رهی معیری
من قفل زکار بسته وا خواهم کرد
از درد گرانی ات رها خواهم کرد
با دولت اعتدال و تدبیر و امید
بنشین و ببین که من چها خواهم کرد:)
محمد حسن هاشمی
موی سپید را فلکم آسان نداد
این رشته را به نقد جوانی داده ام
رهی معیری
دل خسته ام و در احتضارم
گاهی ز مدیر کل و جزئش!!
تهدید شنیده ؛ در فشارم
محمد حسن هاشمی
کسی که روی تو دیدست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
«سعدی
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
حافظ
اگر فانیام چیست این شورِ هستی؟
و گر باقیام از چه فانیستم من؟
بیدل
روز محشر که سر از خاک لحد برداریم
نام نیکوی تو نقش است به پیشانی ما
ضمیری اصفهانی
در بشکنم و از پس هر پرده زرقی
بیرون فکنم از دل او سد بت پندار
وحشی بافقی
چو خامه در ره فرمان او سر طاعت
نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد
حافظ
اگر عمر دو صد نوحت ببخشند
تمام عمر منهای علی (علیه السلام )هیچ
عباس عنقا
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
حافظ
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
سعدیا :)
نهی منکر، شد آن، گم شده ی نهر سراب
چهره ی آینه ها را علف هرز گرفت
مساوات
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
شهریار
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهی بامی که پریدیم، پریدیم
وحشی بافقی
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست به مشکل نشیند
طبیب اصفهانی
محملِ موجِ نفس، دوشِ تپیدن میکشید
عافیت* در کشورِ ما دارد از آرام، رَم**
بیدل
*عافیت: سلامتی
**رم: گریز،فرار
ای غفلت بیدرد چه هنگامهی کوریست
او در بر و من در غمِ دیدار بگریم
بیدل دهلوی
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
حافظ
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد *** که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
حافظ
تأمل عارفان چه دارد به کارگاه جهان حادث
نواى ساز قدم شنيدن ز زخمه هاى زبان حادث
بیدل دهلوی
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
حافظ
تو آفتاب و جهان، جز به جستوجوی تو نیست
بهار، در نظرم غیرِ رنگ و بوی تو نیست
بیدل
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
حافظ
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
سعدی
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
حافظ
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
“بیا عاشقی را رعایت کنیم”
قیصر
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
حافظ
تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشايش كجا آيد به جوش
مولوي
یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است
صائب تبریزی
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان
چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست
حافظ
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
حافظ
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی
حافظ
تو شاهد باران سیل آسای خونی
تو کعبه ای … چشمت شبیه ناودان است
رضا قاسمی
___
شهادت جانگداز بنیانگذار نهضت علمی علوی و شکافنده علوم الهی، حضرت امام محمد باقر علیهالسلام تسلیت باد.
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حافط
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
اخوان ثالث
آی مردم، همه ی درد من این است:دلش
با همه خلق جهان ساخته الا دل من
علیرضا قنبری
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
برقعی
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
حافظ
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
حافظ
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
حافظ
هر که سودای تو دارد، چه غم از هر دو جهانش؟
نگران تو، چه اندیشه و بیم از دگرانش..
سعدی
در نبودت همه چیز از جریان افتادهست
کوه و دشت و چمن و رود روان چشم به راه
علیرضا خاکساری
«اللهم عجل لولیک الفرج»
تاریکم و شب، از دل من می جوشد
تکرار به تکرار خودش می کوشد..
جلیل صفر بیگی
تو دستِکم کمی شبیهِ خود باش
در این جهان که هیچکس خودش نیست
قیصر
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
اخوان ثالث
نالهام در سینه ماند و استخوانم در گلو
تا خروش خفته را از دل برارم چاه کو؟
مهدی سهیلی
از آن کبوترهای بیپروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بامِ رسیدن
قیصر
___________
شهادت امام باقر علیه السلام تسلیت
التماس دعا
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
حافظ
هِی نگو دوسِد دارم، این حرفا بی فایده شُدِه س
تو پاچِم مار بوده سا خیال می کردم آدِمِه س
کوچه علی چپ نرو، خُب می دونی که من چِمِس
تازه فمیدم چرا گوشید همیشه مشغولِه س
ـــــ
شعر به لهجه اصفهانی
شاعرش را نمیشناسم :))))
ندارم شاهدی جز چشم مستت
که اشکم شاهد و آهم گواهه
قیصر
مینروم هیچ از این خانه من
در تک این خانه گرفتم وطن
مولانا
در پرده نه طرحی و نه تصویری بود
تنها خود ِ قاب را تماشا کردیم
قیصر
به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت
نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد
سعدی
تا نورِ تو تابیده به طورِ* کلماتم
موسای تکلم شدهام در خودم امشب
قیصر
*طور:طور سینا
رفته تصویرت ولی با من صدایت مانده است
زخم دیروز منی فردا که جایت مانده است
مژگان عباسلو
شب وصل است و طی شد نامهی هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
حافظ
یا هجومِ عیش شو چون نغمهی ذوقِ وصال
یا سراپا درددل چون نالهی بیمار باش
بیدل
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
سعدی
تا فکر کفر و دین است چندین شک و یقین است
گر طور* دانش این است، مجنون چرا نخندد؟
بیدل
*طور: طور سینا، کوهی که حضرت موسی علیه السلام در اون مناجات کرد
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
میزاده عشقی
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
حافظ
محمل لیلی شب از نزدیک مجنون می گذشت
خوش خیالی بین که پا شد گفت: محمل، مستقیم!! :)))
سعید سلیمان پور
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
رهی معیری
تا کنم برای مولا سربازی
چشم شیعان به غدیر است
تا برای ظهور کنند جانبازی
نرجس خاتون محمدی
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
حافظ
نشاط جوانی ز پیران مجوی که آب رفته باز نیاید به جوی
سعدی
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
حافظ
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
حافظ
بدون حیدر کرار، شیر خدا
کوفه تمام عمر عزاداری کرد
مهجده انتظاری
روی بسته، ذکر یا خدا بر لب
نان وخرمای به دوش می رفت
بر در خانه یتیم عرب
مهجده انتظاری
تامعادعدل او باور شود
محشری از نو به پا کن ای غدیر
شریفی
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
حافظ
نیست عاشق گشتن الا بودنش پروانه وار
اولش قرب و میانه سوختن، آخر فنا
خاقانی
تا آن زمان که پیکر ما هست بر فلک
خالی مباد مجلست از ماه پیکران
سعدی
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
حافظ
یک روز به اتفاق صحرا من و تو
از شهر برون شویم تنها من و تو
سعدی
تو مرا عمر عزیزی و یقین میدانم
که چو رفتی نتوانی که دگر بازآیی
خواجوی کرمانی
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
حافظ
جان کندن عبث را بر خود کنیم شیرین
یکچند کوه می کند بیهوده کوهکن هم
( وحشی بافقی )
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
حافظ
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
شعر از حضرت عشق، رهبرم. :)))
توپ شدم ،شوت شدم ،شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی باز سحر نمی شود :))
هدی یوسفی
تهمت وضع غرور از ناتوانی میکشیم
ناله، تعظیمِ غمِ دل بود، از ما برنخاست
بیدل
یک شب از دیده ما نیست خیالت، خالی
شبروی شب همه شب، در پی شب پیمایی است
سلمان ساوجی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
حافظ
درد عشقی کشیدهام که مپرس زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار دلبری برگزیدهام که مپرس
حافظ
شبی نرفت که سعدی به داغ عشق نگفت
دگر شب آمد و کی بی تو روز خواهد بود
سعدی
از خموشی گر بچینی دستگاه عافیت
گفتگو هم عالمی دارد نفس فرسود باش
بیدل دهلوی
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ
رحمکن حاجت بده حاجت ده دلها سلام
ما دراین محفل غریبیم ای غریب آشنا
رقیه رقمی
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
بر فرق شکسته علی سربزنم
گر روز مجال رفتنم را ندهی
رقیه رقمی
میدمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
حافظ
من پای پیاده به رهت جان بسپارم
جز جان ودلم لایق تو هیچ ندارم
رقیه رقمی
آه دیوانه، تو آنسوی جهان هم بروی
من به چشمان تو از پلک تو نزدیکترم
حسن نظری
دستخوش تو منم دست جفا برگشای
بر دل من برگمار تیر جگردوز را
خاقانی
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حافظ
ترسم نشود دیده من لایق رویت
پس باز بیا، من به فدای سر ومویت
رقیه رقمی
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت
سعدی
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
حافظ
–
تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
سعدی
دردِ مرا به گیتی دارو پدید نیست
دردی که از فراق بُوَد دردِ بی دواست
عنصری
یار با ما بیوفایی میکند
بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بیوفا
جای دیگر روشنایی میکند
ـــ
سعدی
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
هاتف اصفهانی
یا رب اسیرم و دل من در پناه توست
بی تابم و قرار دلم یک نگاه توست
ژولیده نیشابوری
هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می دانی و هم ننوشته می خوانی
حافظ
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
حافظ
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد شکر هیچ مگو
مولانا
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
حافظ
از خون دل نوشتم نزدیکِ دوست نامه
اِنّی رَأیْتُ دَهْرَاً مِنْ هِجْرِکَ الْقیامه
حافظ
ای داد به دادِ دل ما کس نرسید
از بس که بلند بود دادِ دل ما
قیصر
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
حافظ
یارب ، که دعا کرد که چون قافله موج
آسایش منزل نبود در سفر ما
صائب تبریزی
باران شبیه کودکیام پشت شیشههاست
دارم هوای گریه خدایا بهانهای!
قیصر
درون ما ز تو یکدم نمیشود خالی
کنون که شهر گرفتی ، روا مدار خراب
سعدی
تو بیایی همهی ساعتها و ثانیهها
از همین روز، همین لحظه، همین دَم عیدند
قیصر
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
فاضل نظری
تو معجزه ی پیمبرانی ای عشق
شرمنده که اتفاق خواندیم تورا
میلاد عرفان پور
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
حافظ
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
حافظ
وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
شهریار
ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور
زلفش کشیده نقشه روز سیاه تو
شهریار
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
حافظ
در سلک راستان نتواند سفید شد
چون شمع هر که جان ندهد رونمای صبح
گرد گناه با دل روشن چه می کند؟
از دود شب سیاه نگردد قبای صبح
صائب تبریزی
اخری رو ندیدم
و اشتباهی از حرف ی فرستادم و امکان حذفش هم نیست
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
یست یاری که مرا یاد کند
فروغ فرخزاد
به حكم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد تو هم از آن علی
حمیدرضا برقعی
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
محمد علی بهمنی
در آن خلوت که هستی بی نشان بود
به کنج نیستی عالم نهان بود
جامی
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او زتار مو کن
که هنوز وصله ی دل دو سه بخیه کار دارد
استاد شهـــریار
تو هم به فکر منی، حاضرم قسم بخورم
همین زمان، علنی حاضرم قسم بخورم
به شوق وصل تو هر روز، روزه میگیرم
و با چنین دَهنی حاضرم قسم بخورم
ـــ
مهرداد بابایی
ای طنین گامهایت بهترین آواز عشق
صبح من در انتظارِ یک سبد لبخند توست
شهرام حسینی
تمام خاطرهها را مرور میکردم
گذشته عمر به طول امل، بدون شما
و کذب محض بود این که گفتهام آقا
به هیچ چیز ندادم محل بدون شما
میثم کامیابیفرد
در غدیر خم که نام برکه ایست
داد احمد را خدا فرمان ایست
چایچیان
تا که حکمش را گرفت وصاحب آن میز شد
هیکلش پا تا به سر مسرور و شور انگیز شد
تا بناگوشش خودم دیدم که نیشش باز بود
ذوق می کرد و و زخنده قب قبش لبریز شد
محمدحسن هاشمی
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
استاد شهریار
___
بازم طولانی شد :) معذرت ،مهم اون آخر بیت هاست که یکیه :)
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم…
( نیما یوشیج )
در گلو می شکند ناله ام از رقت دل
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست
هوشنگ ابتهاج
دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند
جهانی سیاهی با دلم تا چهها کند
اخوان ثالث
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد
میثم امانی
آقای ظریف خنده رو آمده ای
از معرکه ی بگو مگو آمده ای
با درد کمر حریف اشتون شده ای
با کوله ی پر زآبرو آمده ای
محمئ حسن هاشمی
من از بی قربی خار لب دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد از این بالا نشینی ها
صائب
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وآن سوی صحرای خدا رفتم
اخوان
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
محمد علی بهمنی
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
سعدی
تمام عمر به دستش دخیل می بستیم
اگرچه طبق سندها امامزاده نبود
زهرا شعبانی
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
سعدی
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ ساده من…
چه جنونی
چه نیازی
چه غمی ست؟
اخوان ثالث
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین هوا میره
نمی دونی تا کجا میره
شاعر: نامعلوم
فولکلوره:)
مرا مصلحت نیست لیکن همان به
که در پرده باشی و بیرون نیایی
سعدی
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
حافظ
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
حافظ
هرچند که تحریم کمی کرد اثر
از هیبت و تهدید ندیدند ثمر
با خنده ظریفمان چنان کرد که هی
لوزان و مذاکرات و تمدید دگر
محمد حسن هاشمی
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
حافظ
تا نوشتم دوستت… افتاد از دستم دوات
تا قلم نی از تو زد زیر نوشتن گریه کرد
آرزو سبزوار
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است، نشان من و توست
هوشنگ ابتهاج
یا بگو فرزند تو مهدی کند پا در رکاب
زین خران سگ صفت را سر در آرد در رسن
موسوی گرمارودی
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی
اسم شاعر در شعر قید شد :))
ـــــا می بیـنی راه نمیـرن جمـــــاعت
لایی بکش بــــــرو بــا انـــد ســــرعت
تا مراعشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را وردزبان مدحت و تحسین من است
حافظ
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
حافظ
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
قیصر
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
حافظ
تنها به خدا، دلخوشیِ ما به دل ماست
صندوقچهی راز خدا را نفروشید
قیصر
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست
حافظ
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
حافظ
لعلی از کان مروّت بر نیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
حافظ
ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل
سعدی
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم..
غلامرضا طریقی
تاج کرمنای ادم عالی اعلی علی است
انکه نامش برده شد در علم الاسماء علی است
حبیب چایچیان
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
حافظ
تفاوت من و تو هر چه بود ثابت کرد
که فرق عاشق و معشوق در وفاداری ست…
علی مقیمی
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
حافظ
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
صائب تبریزی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
حافظ
تو که مهربون و خوبی
میدونم به فکر مایی
سر راهت میشینم تا؛
به دلم بگی کجایی؟
سید حسین متولیان
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
احسان کمال
مثل موج شورِ دریایی!
مثل ساحلای تنها من
یک قدم میام جلو تا تو …
شک نکن تو هم بیا با من
ـــ
سید حسین متولیان
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز؟
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم …!
قیصر امین پور
یکی باز را دیده بر دوخته است
یکی دیدهها باز و پر سوخته است
سعدی
نام من هرکه برد باعث بدنامی توست
رفتم از خاطر خلقی که تو از یاد روی
نادم لاهیچی
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمن میوزد باد یمن
حافظ
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
حافظ
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
حافظ
یارب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعره های قلقلش اندر گلو ببست
حافظ
تا نشد پردگی ان سر جلی
نشد افشا که علی بود علی
شهریار
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
حافظ
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
حافظ
شاهبازی که به برق شمشیر
در دل شب بشکافد دل شیر
شهریار
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
حافظ
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها
حافظ
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
حافظ
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
حافظ
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی
رهی معیری
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
حافظ
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست؟
(وحشی بافقی)
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
حافظ
من بد آورده ی دنیای پر از بیم و امید
نامه دادم نخوری سیب ولی دیر رسید
علیرضا آذر
در نهانخانه ی عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
حافظ
ماهیانِ روی خاک و ماهیانِ روی آب
وقتِمردن ساحلودریا چهفرقی میکند؟
فاضل نظری
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
حافظ
هاجر یاری ده زهرا در غدیر است
اسماعیل برای ذبح عظیم غمگین است
غدیر می آید
نرجس خاتون محمدی
دلتنگ ترین منظره در عالم پرواز
مرغیست که در کنج قفس بال گشوده
حسن حسینی
از گلوي خود بريدن وقت حاجت همت است
ورنه هر كس وقت سيري پيش سگ نان افكند
صائب
رویای آشنای شب و روز عمر من!
در خوابهای کودکیام دیدهام تو را
از هر نظر تو عین پسندِ دلِ منی
هم دیده، هم ندیده، پسندیدهام تو را
قیصر امینپور
روزه داری که به مهر اسحار
بشکند نان جوینی افطار
شهریار
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو در گیر
حافظ
دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلق
كرد مارا پايبند و خود شديم آخر شكار
پروين اعتصامي
مگو دیگر که حافظ نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
حافظ
در کوی عشق یار قراری گرفتهایم
از خویش رفتهایم و کناری گرفتهایم
امین قمی
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
حافظ
وه چه خوب آمدی، صفا کردی
چه عجب شد که ياد ما کردی؟
ای بسا آرزوت می مُردم
خوب شد آمدی، صفا کردی
ایرج میرزا
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
حافظ
دل گفت به این بیکسی آخر تو چه چیزی؟
گفتم گلم و دور فکندهست بهارم
بیدل
آهندلی! وگرنه غزل های خویش را
بر کوه سخت خواندم و بسیار گریه کرد
سجاد سامانی
در این وادی حضور عافیت واماندگی دارد
مده از کف به صد دستِ تصرّف پای در گل را
بیدل
به خودم امدم انگار تویی در من بود
اینکمی بیشتر ازدل بهکسی بستن بود
علیرضا آذر
تا چون چنار مشرق آتش نگشته ای
کوتاه دار دست ازین آب سینه تاب
صائب تبریزی
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
حافظ
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
حافظ
تو نیکی کن به مسکین و تهیدست
که نیکی خود سبب گردد دعا را
پروین اعتصامی
ماجرا کم کن ز نیرنگ بد و نیکم مپرس
من عدم بودم عدم، چیزی که بود آورده است
بیدل
تمام فکر مرا این سوال پُر کرده
که فرق میکند آیا خدایمان با هم؟
ـــ
مهرداد بابایی
تکمیل حج حاجیان در غدیر است
ابراهیم خلیل میزبان غدیر است
غدیر می آید
نرجس خاتون محمدی